اما بی صدا

سلام

تو می دانی چرا اینطور است ؟ چرا اینطور دل آدم در هوای ابری می گیرد ؟ امروز و امشب عصر چهار ساعت بارید و نبارید . زیر باران ایستاده بودم و به تنها چیزی که فکر می کردم دیدن تو بود. منتظر بودم . به معنای واقعی کلمه منتظر بودم . خیلی ماندم .خبری نشد . امیدوار هم نبودم ببینمت . حتی یک درصد .اما ماندم . آدم خیلی وقت ها با این که می داند آنچه منتظرش است آمدنی یا دست یافتنی نیست ، باز هم برای اینکه رویا را دلچسب تر می بیند می ماند .می ماند و امیدوار تر از همیشه ، حتی امیدوار تر از واقعیت به رویای خود دل می بندد.دل می بندد .دل می بندد .دل می بندد . دل می بندد . این دلبستگی نیاز به زمان ندارد . آدمی را می شناسم که در یک نگاه سالهاست دلبسته کسی است بی آنکه این دلبستگی را عیان کند . به رویا دل بسته و با رویا خوش است . و هیچ وقت حتی حدس نمی زند روزی بتواند این رویا به واقعیت بپیوندد. مثل انسانی که بیهوش در دنیایی دیگر است و می داند اگر به دنیا برگردد می میرد و برای اینکه این رویای خوش را از دست ندهد ، ساکت گوشه ای نشسته و خیره به کسی که دوست دارد نگاه می کند . فقط نگاه می کند .فقط! و ساکت است . بی آنکه تکان بخورد زیر لب با او حرف می زند . با رویای او . بی آنکه او بداند و بشنود . گریه می کند اما بی صدا .می خندد اما بی صدا . می خواند اما بی صدا . داد می زند اما بی صدا . بغض می کند اما ، اما ، اما بی صدا اشک می ریزد اما . بی ص د ا .

چه می گویم . ببخشید داشتم با خودم حرف می زدم در مورد کسی ....

...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.