دایی را مرصاد از ما گرفت

دایی را مرصاد از ما گرفت .

روز آخر سربازی اش مصادف شد با روز آخر جنگ .

خانه را در روستا آماده ی پذیرایی از او و مهمانان برای اتمام سربازی اش کردیم.

قرار بود بیاید.از طرف بنیاد شهید یک شهید آوردند و گفتند حسن سلمانی است . جشن ما تبدیل به عزا شد . دو سالی برای آن شهید سالگرد گرفتیم . بعد از بنیاد شهید آمدند و سنگ مزار را عوض کردند و آن شهید را گمنام اعلام کردند.

رفتیم دنبال پیدا کردن دایی . گفتند مفقود است . اسرا که آزاد شدند یکی از آزاده ها تماس گرفت خانه ما در تهران . گفت شماره را از حسن گرفتم . در عراق. پیگیر شدیم . گفتند اسیر شده پس . اسیر بود تا چند سال بعد که باز پدر بزرگ را خواستند به کمیته جستجوی مفقودین . اعلام شد پیدایش نمی کنیم . پس اعلام کردند مفقود الاثر شده . عراق آخرین گروه اسرا را آزاد کرد . دایی ما مفقود الاثر ماند . دو اسیر دیگر گفتند او را در عراق دیده اند. گشتیم گشتیم و آخر هم سال ۸۲ بعد از فتح بغداد به دست نیروهای آمریکایی همه ی مفقودین از جمله دایی ما را جاویدالاثر اعلام کردند . ماییم و انتظار سی و یک ساله که هر بار همین ایام خودش را یاد ما می اندازد .


پی نوشت یک: هر سال از دایی عکس میگذارم از امسال . شاید کسی جایی او را دیده باشد و به ما خبر بدهد .


پی نوشت دو: اگر از آزاده ها کسی را دور و بر خود دارید برایش این پست را بفرستید. شاید روزی جایی دایی را دیده باشد 

پی نوشت سه: کدام خانواده در انتظار فرزندش است که در ده ما به عنوان شهید گمنام سی و یک سال پیش به خاک سپرده شده است ؟