راه بلد

راه بلد

 

بررسی «نرم‌افزارهای مسیریاب» به‌عنوان‌یک نا انسان مؤثر بر فرهنگ، اقتصاد و مناسبات انسانی

بر پایه نظریه کنشگر – شبکه لاتور و کالون

 

 



 

 

 

 

 

 

مقدمه

اگر روزی رفتن به جاهایی که نمی شناختیم برایمان دردسر ساز می شد و ترس از گم شدن یا پیدا نکردن مقصد، در انبوه کوچه ها و خیابانها و جاده ها ما را به دلهره وا می داشت و از حرکت منصرف می کرد، امروز دیگر اینطور نیست.

حالا تنها با داشتن یک گوشی هوشمند مجهز به تجهیزات جی پی اس و نصب یک برنامه مسیریاب، تقریبا همه جای کرده خاکی نه تنها در مقابل دیدگان شماست، بلکه می توانید با تعیین مقصدی که قصد حرکت به سمت آن را دارید، از بهترین، ساده ترین، کم ترافیک ترین و نزدیک ترین مسیر ممکن به مقصد برسید.

حتی اگر در میانه راه هم با وجود استفاده از مسیریاب، از مسیر تعیین شده منحرف شدید، جای نگرانی نیست؛ مسیریاب به طور هوشمند باز شما را به سمت مقصدتان راهنمایی می کند.

نرم افزار مسیر یاب به عنوان یک ناانسان یا شیء در ادامه اشیاء دیگری و در پیوستگی با اشیاء دیگری به یک کنشگر در تعامل با انسان تبدیل شده است و از این حیث به نظر من قابل بررسی با نظریه کنشگر – شبکه است و آنچه در پی می آید تلاشی است برای این تطبیق و تطابق.

 

 

بخش نظری بحث

در نظریه‌های سنتزی که نظریه «کنشگر - شبکه» ازجمله آن‌هاست با قائل شدن عاملیت برای فناوری تأثیر و اثر متقابل فناوری و جامعه را موضوع اصلی خود قرار می‌دهند. مفهوم عاملیت فناوری به این معنا اشاره دارد که فناوری دارای ظرفیت کنشگری است. در زندگی روزمره مردم با فناوری تعامل دارند گویی فناوری می‌تواند به‌دلخواه خود عمل کند، ازاین‌رو نقش عامل را ایفا می‌کند.

نظریه «کنشگر - شبکه» در مسیر تخفیف دوگانگی انسان و محیط یا فناوری و جامعه در پی ارائه الگوی از حیات تکنیکی - اجتماعی است که در آن کنشگران اعم از انسان‌ها و مصنوعات به‌صورت یک شبکه هم‌افزا کنش‌ها و تعامل‌های معینی را تسهیل می‌کنند.

نظریه کنشگر - شبکه نظریه اجتماعی و میان‌رشته‌ای در حوزه جامعه‌شناسی علم و فناوری است که در آن فرض بر مشارکت افراد یا عوامل انسانی، اشیا و فضاها (عوامل غیرانسانی( در متن تکثر زا و تأثیر متقابل این تکثر بر بازتولید عوامل انسانی و غیرانسانی است.

 این نظریه خاستگاهی اروپایی دارد و بر پایه آثار لاتور و کالون پژوهشگران مطالعات علم و فناوری فرانسه و لاو مردم‌شناس بریتانیایی در اواسط دهه ۱۹۸۰ بسط یافت. این نظریه ریشه‌های نیرومندی در ساختارگرایی و پساساختارگرایی دارد.

 

این نظریه با رد دوگانگی‌های مدرن نظریه عاملیت - ساختار و خرد - کلان را به‌مثابه نمونه‌هایی از این دوگانگی‌ها طرد می‌کند. ریشه‌های این نظریه را در نظریه‌های سیستم‌ها، جامعه شبکه‌ای و جامعه اطلاعاتی می‌توان جستجو کرد. به‌عنوان نمونه این نظریه جهان را منظم نمی‌داند و درنتیجه وظیفه انسان نه کشف نظم موجود در جهان، بلکه تعامل منظم با محیط است. این نظریه جهان را سیستمها و شبکه‌های تصور کرده معتقد است: سیستم‌هایی باقی می‌مانند که بتوانند در تعامل فعال با محیط رابطه برقرار کنند.

این نظریه بر این نکته تأکید دارد که علم فرایند مهندسی نامتجانسی است که در آن کلیه مؤلفه‌های اجتماعی، تکنیکی، مفهومی و متنی درهم‌آمیخته و ترجمه و تفهیم می‌شوند. متولیان این نظریه بر تمایزات و مرزبندی‌های میان جامعه و طبیعت، عاملیت و ساختار، متن و محتوا، انسان و غیر انسان، پدیده‌های سطح خرد و کلان، قدرت و دانش، نظریه و داده، داده و کاربر هیچ صحه‌ای نمی‌گذارند. مقوله‌هایی چون طبیعت و جامعیت، ذهنیت و ساختار و واقعیت و خیال جملگی معلول فعالیت جمعی و شبکه‌ای است. تأکید عمده در نظریه کنشگر - شبکه به شبکه‌سازی کنشگران، ائتلاف‌ها و شبکه‌هایی که ساخته می‌شود و گفت‌وگوها و چانه‌زنی میان کنشگران است و مفهوم محوری آن «ترجمه» است. این نظریه کانون توجه از علاقه مدرن نسبت به عامل، را به شبکه و اشیا یعنی موجودیت‌های غیرمادی انتقال می‌دهد.

در این رهیافت، ستیز برای ایجاد یک شبکه و نظام، بسیار اساسی است. هدف این نظریه، کشف و توصیف فرآیندهای داخلی الگو یابی، نظم گیری اجتماعی، نظم‌بخشی و مقاومت و به‌عبارت‌دیگر کشف فرایندهایی است که اغلب ترجمه نامیده می‌شوند.

 

در نظریه کنشگر - شبکه از مفاهیمی استفاده‌شده که می‌توان آن‌ها را در دو دسته جای داد: نخست مفاهیمی که یا کاملاً جدیدند و یا پیش از آن جایگاه و کاربردی در فلسفه نداشتند. برای مثال واژه Actant که لاتور برای اشاره به هر دو عامل‌های انسانی و غیرانسانی، از آن استفاده کرد. دسته دوم مفاهیمی که از قبل در فلسفه و جامعه‌شناسی کاربرد داشتند اما در این نظریه یا معنای خود را از دست دادند و یا معنای آن‌ها تغییر کرده است. مانند Translate که به معنای ترجمه بود و در فلسفه لاتور معنایی بیشتر از ترجمه را شامل می‌شود و به نحوی شامل معنای ارتباط و انتقال است.

 

کنشگر

این نظریه با جدی گرفتن عناصر غیرانسانی با استفاده از اصطلاح عوامل به‌جای کنشگران چشم‌اندازهای رایج در جامعه‌شناسی را به مبارزه فرامی‌خواند. بنا بر نظریه کنشگر - شبکه زندگی اجتماعی قابل تقلیل به عوامل انسانی یا غیرانسانی محض نیست. آن دسته از نظریه‌های جامعه‌شناسی به دنبال ارائه الگوهای تبیینی بر اساس یکی از عوامل انسانی و یا غیرانسانی‌اند درواقع دچار تقلیل‌گرایی هستند. در نظریه کنشگر - شبکه هر کنشگر مختار یا عامل، درواقع کارگزاری فردی یا جمعی است که می‌تواند پیوسته یا منفک از سایر کارگزاران باشد. عامل‌ها به عضویت انجمن‌های شبکه‌دار درمی‌آیند و هویت خود را از آن‌ها کسب می‌کنند. شبکه‌ها به عامل اجازه می‌دهد که ذات، قصد، کنش و ذهنیت خود را متعین سازد. از سوی دیگر عامل‌ها در فرایند کار علمی، خود به شبکه مبدل می‌شوند و تحت عنوان شبکه توسعه می‌یابند. کنشگران ترکیبی از اشیا، هویت‌ها، روابط و احکام هستند که به‌طور نمادین به آن‌ها تفویض شده است و قادرند به درون سایر شبکه‌های ناهمگن رخنه کنند یا در آن‌ها لانه بسازند.

تمایز نظریه کنشگر - شبکه با سایر نظریات بررسی اجتماعیِ فناوری، در تعریف آن از کنش و نیز عاملیت است. در این نگاه بین عوامل انسانی و غیرانسانی تفاوتی وجود ندارد. ازاین‌رو عوامل حیوانی - ویروس و میکروب‌ها، الکترون‌ها و اشیاء فیزیکی به اندازه انسان عاملیت دارند. افراد و اشیا در شبکه فناوری کنشگر محسوب می‌شوند. همان‌طور که افراد بر اشیا اثر می‌گذارند اشیا نیز به همان اندازه بر افراد تأثیر متقابل می‌گذارند. البته نکته مهم‌تر اینکه عاملیت، به شبکه‌ای وابسته است که کنشگر در آن قرار دارد ازاین‌رو یک فرد یا یک متن بدون شبکه هیچ نیستند. با این نگاه به عاملیت، تعریف کنش نیز عوض می‌شود. در اینجا کنش مداخله در جهان، متناسب با برخی مقاصد و نیات است و کنشگر نیز عنصری است که فضای پیرامون آن را تغییر می‌دهد تا سایر عناصر را به خودش وابسته کند و اراده آن‌ها را به زبان خودش ترجمه کند روابط نیز که شبکه‌ها را می‌سازند موجب کنش می‌شوند. زیرا این شبکه روابط است که کنشگران انسانی - غیرانسانی قابلیت کنش / عاملیت می‌دهد.

شبکه

 این نظریه تمایز بین عاملیت و ساختار را نادیده انگاشته، دو عامل کنشگر به شبکه را به هم پیوند می‌زند. درواقع این دو هرلحظه قابلیت تبدیل‌شدن به یکدیگر را دارند. اساساً نمی‌توان کنشگرها را جدای از شبکه‌هایی که در قالب آن‌ها فعالیت می‌کنند و جزئی از آن‌ها هستند درک کرد. درواقع کنشگران شبکه دو وجه یک پدیده‌اند. این نظریه بر آن است که این تمایز نه سودمند است لازم؛  چراکه پدیده‌های سطح کلان، شبکه‌هایی هستند که به‌تدریج مفصل‌تر و باثبات‌تر می‌شوند. شبکه‌ها فعالیت‌های فرایندی و برساخته هستند که عوامل آن‌ها را برساخته‌اند. همان عواملی که شبکه‌ها آن‌ها را برساخته‌اند. یک شبکه جامعه یا قلمروی از نیروهای ناشناخته نیست، بلکه تجمیع کنش‌های متقابل برخاسته از انواع گوناگون تدابیر، مکتوبات، اشکال و فرمول‌ها در درون یک مکان بسیار کوچک، بسیار موضعی و بسیار عملی است.

 مفهوم شبکه دقیقاً ابزار مؤثری است که به ما در اندیشیدن به پیوستگی‌ها، همگرایی‌ها و مواجهه میان انسان فناوری کمک می‌کند. همچنین روشی تجربی است برای مفهوم‌پردازی درباره چیزی که از آن با نام «موجود شبکه شده» یاد می‌شود. در شبکه‌ها پیوندهای بسیاری وجود دارد که همراه با همان کنش‌هایی که آن‌ها را شکل می‌دهند تغییر می‌کند.

 دوام هر شبکه در گرو دوام پیوندهای شکل‌دهنده آن است. بدین ترتیب قدرت پیوندها و قدرت عاملیت، شبکه را نیز قوی‌تر می‌کند. هرچه عامل بتواند اعتبار سخن‌گویی دسته‌های راهبردی از افراد، اشیا سازمان‌ها، فرایندها و غیره را به دست آورد و کمتر مورد سؤال قرار گیرد قوی‌تر می‌شود. اندازه و قدرت یک شبکه با ورود کنشگران بیشتر به آن افزایش می‌یابد. البته افزودن صرف افراد به شبکه کافی نیست. بلکه اشیا نیز قدرتمند شدن شبکه را تسهیل می‌کند. مثلاً کامپیوتر، وسایل سمعی بصری، کلاس، متون و غیره قدرت شبکه تدریس را بالا می‌برند.

 

 

 

ترجمه

ازنظر لاتور ترجمه یعنی پیوند دادن یک‌چیزی به چیز دیگر. مثلاً وقتی یک فرمانده جنگ دستور حمله می‌دهد، ایجاد رابطه بین دستور فرمانده و حمله سربازها همان ترجمه است. زیرا این دستور بلافاصله اجرا نمی‌شود و اساساً دستور حمله با خود حمله برابر نیست و کنشگرهای زیادی از دستور تا حمله به‌صورت میانجی وجود دارند که وجود هر یک برای تحقق هدف لازم است. لاتور هر یک از این کنشگرها را یک «واسطه» می‌نامد. درواقع وقتی مراحل تبدیل یک دستور به یک حمله را بررسی می‌کنیم، به‌نوعی راهی را طی می‌کنیم که مراحل را به هم پیوند دهد یا به عبارت بهتر ترجمه کند.

 مراحل ترجمه، لایه‌لایه است و در هر لایه یک مفهوم یا واسطه قرارگرفته است. هر واسطه بخشی از واقعیت را به بخش دیگری ارتباط می‌دهد یا ترجمه می‌کند. پس تعامل بین واسطه‌ها، پیوند بین دو چیز را ایجاد می‌کند. این پیوند بین کنشگرها با عنوان «ترجمه» صورت گرفته است. هر چیزی از طریق واسطه‌ها، ترجمه‌ها و شبکه‌ها اتفاق می‌افتد.

ترجمه راهی برای دسترسی به اشیا است یا به گفته لاتور هیچ‌چیزی به‌خودی‌خود نه قابل شناخت است نه غیرقابل شناخت، نه گفتنی است نه ناگفتنی، نه نزدیک است نه دور، هر چیزی ترجمه شده است.

 

شی‌ء به‌مثابه کنشگر

اصل دیگر در فلسفه لاتور این است که هر چیزی در جهان یک کنشگر به شمار می‌آید. ازنظر هستی شناختی لاتور چیزی واقعی‌تر از چیز دیگری نیست. هریک از پدیده‌ها و اشیا در جهان، نقش خود را ایفا می‌کند. فارغ از اینکه کوچک باشد یا بزرگ، ماندگار باشد یا زودگذر، قوی باشد یا ضعیف و حتی انسان باشد یا غیر انسان. همه ابژه‌ها در نظر لاتور یک کنش گرند که با توجه به موقعیت و روابطشان بر سایر اشیا تأثیر می‌گذارند.

لاتور به‌جای استفاده از دوگانه‌های انسانی یا غیرانسانی و اجتماعی - طبیعی و غیره و از واژه کنشگر برای اشاره به موجودات استفاده کرده، معتقد است فرقی نمی‌کند این کنشگر انسان باشد یا غیر انسان.لاتور واژه کنشگر را از نشانه‌شناسی گرفته است.کنشگر در نشانه‌شناسی هر موجودی است که نقشی بازی می‌کند و تغییر ایجاد می‌کند، خواه این کنشگر انسان باشد یا درخت یا حیوان یا یک سنگ.

 

 

عدم تفاوت بین انسان و جهان

نگاه لاتور به کنشگر شکافی را که پس از کانت بین انسان متفکر به‌عنوان یک فاعل و سایر موجودات و اشیا ایجاد شده بود از بین برد. لاتور جایگاه ویژه عقل را انکار می‌کند و معتقد به عدم تمایز میان انسان اجتماع و طبیعت است. به نظر او نیازی نیست که این دو ازنظر وجود شناختی از یکدیگر تفکیک شوند. بلکه باید آن‌ها را نتیجه واحد یک عمل مشترک؛ یعنی طبیعت اجتماعی در نظر گرفت. بنابراین در جهان تنها دو قطب سوژه و ابژه وجود ندارد؛ بلکه ما مجازیم به تعداد کنشگرهای موجود قطب داشته باشیم.

 در نگاه لاتور هیچ موجودی کمتر یا بیشتر از انسان‌ها کنشگر به شمار نمی‌آید. در جهانی که او توسط کنشگرها می‌سازد، انسان به دلیل داشتن قوه تفکر نه‌تنها بر اشیای دیگر برتری ندارد، بلکه حتی از سایر اشیا متمایز هم نمی‌شود. گویی شبکه‌ای از اشیا به یکدیگر صورت می‌بخشند. نه اینکه انسان به‌عنوان موجود دارای ذهن آن‌ها را متعین کند. درنتیجه یکی از پیامدهای چنین دیدگاه این است که نمی‌توان بین طبیعت و جامعه، به‌عنوان مجموعه انسان‌ها تمایز قائل شد.

کرافورد تانتال و گلدینگ مبانی معرفتی و اصول سه‌گانه نظریه را این‌طور دسته‌بندی می‌کند:

1- لاادری‌گری: بی‌طرفی تحلیلی، در قبال تمام کنشگران دخیل در یک پروژه ضروری است. چه آن‌ها انسان باشند چه غیر انسان. به‌عبارت‌دیگر از وضعیت کنشگران آگاهی نداریم یا فرض را بر عدم آگاهی می‌گذاریم.

2-  تقارن یا هم ارزی تعمیم‌یافته: این اصل برای تبیین دیدگاه‌های متضاد و کنشگران مختلف به تعامل یکسان با آن‌ها و بهره‌گیری از ادبیات خنثی و انتزاعی مبادرت می‌کند و برای کنشگران انسانی و غیرانسانی به‌طور یکسان و بدون استفاده از ادبیات و الفاظ جهت‌دار عمل می‌کند. زیرا هیچ‌یک از عناصر اجتماعی یا عناصر تکنیکی در این شبکه‌های نامتجانس نباید جایگاه تبیینی خاصی پیدا کند.

3- همبستگی آزادانه یا پیوستگی مطلق: مستلزم ترک و حذف همه تمایزات پیشینی، در خصوص امر فنّاورانه، طبیعی و اجتماعی است. به‌عبارت‌دیگر هر عنصر می‌تواند با عنصر دیگر اعم از انسان یا غیر انسان (تکنیکی) همراه شود و شبکه و هدفی را دنبال کند. ضرورتی ندارد که حتماً کنشگر تکنیکی با تکنیکی و کنشگر غیر تکنیکی با نوع خود همراه شود.[1]

 

 

 

مسیریابی در گذشته های دور از طریق عوامل طبیعی و جغرافیایی و یا نشانه های غیر طبیعی و صناعی و کار گذاشته شده در میانه راه ها انجام می شد. در بیابان ها و دریاها که دسترسی به این نشانه ها کمتر میشد بیابان نورد ها و دریانوردان از ستاره ها برای تعیین مسیر های خود بهره می‌جستند.

استفاده از هر شیوه ای در مسیر یابی نیاز به ملزومات خود داشت. اگر نشانه های طبیعی و ترکیب و تمایز آنها برای رهرو آشنا نبود یا اگر در اثر فرسودگی طبیعی نشانه ها تغییر می کرد و یا مثلاً راه عبور رودخانه ای که قبلاً راه شهر یا روستایی را مشخص می‌کرد تغییر مسیر می داد، دیگر استفاده از آن برای مسیریابی ممکن نبود یا مثلا اگر در دریا و بیابان آسمان ابری میشد و ماه و ستاره پیدا نبود، راهیابی اغلب غیر ممکن می شد.

در ضمن استفاده از این شیوه ها و ابزارهای مرتبط با آن مثل زاویه یاب و غیره نیاز به آشنایی با این ابزارها داشت و هر کسی توان انجام این کار و آموزش های مرتبط با آن را دریافت نکرده بود، امکان استفاده از آن را پیدا نمی کرد.

به این ترتیب بود که با پیشرفت علم ابزارهای متفاوت و متنوعی برای مسیریابی ساخته شد. هر کدام از این ابزارها به نوعی توانست در این جهان پهناور انسان را راهنمایی کرده و او را در مسیر های دور و دراز به سمت مقصد همراهی نماید.

با نگاهی به نظریه کنشگر شبکه می توان تک تک این ابزارها را به عنوان یک ناانسان که توانست بر افزایش سرعت مبادلات و ارتباطات انسانی و بخش های عمده ای از فرهنگ اثر بگذارد، بررسی کرد. مثلاً قطب نما جهان محدود شده در جغرافیای کلمات چپ و راست و بالا و پایین، را به شرق و غرب و جنوب و شمال تغییر داد و جهان را جهت‌دار کرد و به این طریق واژه ها و مفاهیم متعددی را به جهان واژگانی انسان افزود و این ابزار به ظاهر ساده، در کنار آن توانست بر مسیریابی بهتر بشر اثر بگذارد.

 این ابزارها و مفاهیم ناشی از آن یک سیستم ایجاد کرد و این سیستم به شکل یک شبکه به نام حمل و نقل به نقش آفرینی در اجتماع انسانی می‌پردازد.

قطب نما، نقشه، اسطرلاب، زاویه یاب و همه اینها از طریق اثرگذاری بر مسیریابی و به تبع آن سرعت و دقت حرکت انسان در پهنه زمین، به عاملیت دست می زنند، چرا که بدون آنها امکان بسیاری از روندها و فرایندهای سرعت بخش در جابجایی و حمل و نقل انسانی پیش نمی آمد.

اگر به طور دقیق تر به حضور این ابزارهای تکنیکی نظر بیفکنیم به صورت یک شبکه هم افزا رفتار نمودند. هم آنها به ارتقای سطح انسانی کمک کردند و هم بهره مندی از موهبت این ابزارها انسان را به تکمیل کردن آنها سوق داده است.

تکمیل و به روزرسانی ابزارها نیز گویا در شبکه‌ای از امکانات مختلف روی می دهد. به این معنا که مثلاً با به دست آمدن شیوه ساخت زمینه ای که بتوان بر آن رسم های مختلف ایجاد نمود، نقشه و نقشه کشیدن باب می‌شود و در ادامه با ایجاد امکان چاپ استفاده از نقشه های چاپی به صورت گسترده افزایش می یابد و تقریباً به روش روزمره مسیریابی تبدیل می شود و در ادامه در دوره معاصر پس از نقشه های چاپی با رشد و توسعه ابزارهای فناورانه، نقشه ها به ابزارهای الکترونیکی نقل مکان کردند و «شبکه مسیریابی» دارای عناصری در پیوند و همبستگی بیشتر باهم شد، به نحوی که مسیریابی برخط با استفاده از نرم افزارها و برنامه های مسیریاب، توسط تلفن همراه و تنها با دسترسی داشتن به خدمات اینترنت ممکن شد.

به نظر من نرم افزارهای مسیریابی توانستند در موارد متعددی تاثیر مشخص به عنوان کنشگر داشته باشند. افزایش سرعت حمل و نقل یکی از آنهاست. بدون وجود ابزارهایی مثل مسیریاب های برخط جهت یابی در جاده ها و خیابان های پر پیچ و خم شهری و برون شهری می‌توانست بسیار بسیار سخت تر از این باشد که اکنون هست.

 رشد و پیشرفت فرهنگ ترافیک نیز از دیگر عوامل تحت تاثیر این نرم افزار هاست. حمل و نقل در محیط های پر ترافیک شهری از طریق برنامکی که هر لحظه می تواند چندین مسیر را به صورت هوشمند تشخیص داده و در اختیار راننده قرار دهد و حتی در صورت بروز اتفاقات و بسته بودن راه پیشنهاد شده، مسیر جدیدی را پیشنهاد دهد از شدت ترافیک در مسیر عبوری می کاهد.

راننده و کاربر وسیله نقلیه قبل از آنکه حرکت کند با استفاده از ابزارهای مسیریاب می داند کدام راه را در پیش دارد و تغییر مسیرهای ناگهانی اغلب با استفاده از این ابزارها بی معناست.

 افزارهای مسیریاب همچنین کار را به جایی رساند که موانع مختلف از قبیل سرعت‌گیرها، چراغ های راهنمایی و رانندگی، حضور پلیس و همه اینها را نیز به راننده گوشزد می کنند و مانع از غافلگیر شدن راننده می شوند که خود به کاهش تصادفات، آسیب های انسانی و کاهش هزینه ها کمک می کند. حالا اگر بگوییم انسانها تحت تاثیر استفاده از این مسیریبا ها در رانندگی کمتر می میرند یا می توانند بیشتر عمر کنند پر بیراه نگفته ایم و این البته منکر دلایل دیگر در تصادفات و مرگ و میر جاده ای نیست.

از طرف دیگر نرم افزارهای مسیریاب را می توان پایه برای حرکت رو به جلوی فناوری دانست. اینکه خودروهای بدون سرنشین، آینده خودروسازی را قبضه خواهند کرد در آن شکی نیست و مسیریابی های هوش مصنوعی که جایگزین رانندگان در خوروها و وسایل حمل و نقل عمومی خواهند شد، به مدد همین برنامه های مسیریاب از طریق استفاده روز افزون هوشمند شده اند اتفاق خواهد افتاد.

 در حوزه اقتصاد هم نرم افزارهای مسیریاب به ایجاد شغل منتهی شده و به بخشی از اقتصاد تبدیل شده اند.  به خصوص در حمل و نقل بار و مسافر با ترکیب این برنامه ها با نرم افزارهایی مثل اسنپ یا تپسی بوده که بیش از یک میلیون راننده فقط در کشور ما توانستند به یک شغل برسند و امروز این برنامه ها دیگر جایگزین آژانس های اتومبیل کرایه و مشابه آن شوند و بدون وجود نرم افزار مسیریاب چنین امکانی نمی‌توانست پدید آید.

گردشگری و سفر به مکان های ناشناخته نیز از طریق همین‌نرم‌افزارها های مسیریاب عمومیت یافته و ممکن شده است. گردشگری یکی از شیوه های ارتباطی و تعاملی انسانها در جغرافیاهای متفاوت است. چگونه می توان تاثیر مسیریابی و نقشه های برخط را نادیده گرفت؟

میزان تعامل میان این برنامه ها و انسان نیز قابل تامل و توجه است. حرکت انسان در مسیر های مورد نظر این برنامه ها، از طریق جمع آوری اطلاعات و داده کاوی های هوشمند، تعیین کننده کیفیت مسیریابی آن است و این اطلاعات که به شکل جمع سپاری شده به دست می آید با کثرت و تنوعی که دارد، به روز رسانی و تکمیل آنها کمک کرده و در نهایت این تعامل میان انسانها و نرم افزارهای مسیریاب به رشد و افزایش کیفیت اثرگذاری آنها بر روی عوامل شبکه حمل و نقل مشاهده می شود.

در مجموع شبکه – کنشگری شکل می گیرد که عوامل و عناصر آن انسان، نرم افزار مسیریاب، خیابان، نقشه، خودرو و یا به صورت عام تر وسایل نقلیه، هوش مصنوعی و ... است و گسترش استفاده انسان از این ابزار به تقویت این شبکه کمک می کند. به مرور این نرم افزار مسیریاب است که باعث خواهد شد انسان بتواند چشم از جاده بردارد و به آن سمتی برود که مسیریاب به او توصیه می کند و یا شاید روزی به مسیری برود که مسیریاب «میخواهد».

 

 



[1] - بررسی انتقادی مبانی معرفتی نظریه کنشگر-شبکه – برونو لاتور – مجله معرفت فرهنگی اجتماعی سال نهم شماره 35 –ص 35 تا 54 نوشته محمدرضا انواری و نعمت الله کرم اللهی